آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
❤☠قصرطلایی☠❤
IN THE NAME OF GOD
شنبه 27 آبان 1391برچسب:, :: 9:45 قبل از ظهر :: نويسنده : mahsay
اگر کـه دل شکـسته ای ، وگر ملول و خسته ای
حـسین(ع) را صـدا بزن
تو سر به زانوی غمی ز شرم کرده هـای خود
حـسین(ع) را صـدا بزن
اگــر به بــاغ آرزو ، به عــشق کــربلای او حـسین(ع) راصـدا بزن پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 9:11 قبل از ظهر :: نويسنده : mahsay
دیباچه ی عشق و عاشقی باز شود ایام عزا و غصه آغاز شود پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, :: 9:10 قبل از ظهر :: نويسنده : mahsay
گذشته مرده است. اگر لاشه گذشته را به دنبال خويش بكشيم، سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, :: 11:34 بعد از ظهر :: نويسنده : mahsay
چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 11:11 بعد از ظهر :: نويسنده : mahsay
خداوند به فرشتگان عقل داد بدون شهوت , چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:, :: 9:54 بعد از ظهر :: نويسنده : mahsay
شير نري دلباخته ي آهوي ماده شد. دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, :: 11:10 بعد از ظهر :: نويسنده : mahsay
اگر خداوند؛ یک روز آرزوی انسان را برآورده میکرد، من بی گمان، دوباره دیدن تو را آرزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا آنگاه نمیدانم ، به راستی خداوند، کدامیک را می پذیرفت؟ دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, :: 6:31 بعد از ظهر :: نويسنده : mahsay
کبوتر پر شکسته
توی حیاط خونه
یک کبوتر نشسته
دارم اونو می بینم
انگار بالش شکسته
شاید یه بچه ی بد
سنگی زده به بالش
بالش وقتی شکسته
بد شده خیلی حالش
کبوتر بیچاره!
الهی برات بمیرم!
الان برای بالت
یه کم دوا می گیرم
بالت رو زود می بندم
اینکه غصه نداره
حالت خوبِ خوب میشه
پر می کشی دوباره دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, :: 6:29 بعد از ظهر :: نويسنده : mahsay
آقا موشه عاشق جمع کردن قوطی کبریت بود. هر وقت یک قوطی کبریت خالی می دید، فوری آن را بر می داشت و به لانه اش می برد؛ ولی خانم موشه اصلاً از این کار خوشش نمی آمد و مدام به او غر می زد. بالاخره یک روز با عصبانیت به آقا موشه گفت: «چقدر قوطی کبریت جمع می کنی؟! اینها که هیچ استفاده ای ندارد. تو باید همین امروز همه را دور بیندازی. من دیگر نمی توانم از بین این همه قوطی کبریت درست راه بروم.»
ادامه مطلب ... دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, :: 6:27 بعد از ظهر :: نويسنده : mahsay
میخوام یه چند تا شعر و داستان کودکانه بنبیسم باسه بچه ها دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, :: 6:10 بعد از ظهر :: نويسنده : mahsay
سلام بچه ها ببفشید چند لوزه نیومدم مشکل داشتم دلم باستون تنگ شده بود امیدوارم تا اینجا از مطالبی که گذاشتم خوشتون اومده باشه امیدوارم از مطالب بعدی هم خوشتون بیاد
|
|||
![]() |