درباره وبلاگ

سلام آجیا و داداشا و دوستای گلم به وبلاگ من خوش اومدین امیدوارم از این وب و مطالباش خوشتون بیاد بر روي يكي از کادرهاي رنگي زیر آمار وبلاگ کلیک کنید سر بزنید امیدوارم خوشتون بیاد میسی دوستتون دالم زیاد زیاد
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ❤☠قصرطلایی☠❤ و آدرس golden.palace.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 35
بازدید دیروز : 10
بازدید هفته : 123
بازدید ماه : 122
بازدید کل : 64379
تعداد مطالب : 91
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


a href="http://mci5.com/index.php?refid=48" target="_blank">ام سی آی 5، باشگاه بازاریابان ایرانی ام سی آی 5، باشگاه بازاریابان ایرانی ام سی آی 5، باشگاه بازاریابان ایرانی ام سی آی 5، باشگاه بازاریابان ایرانی

قصرطلایی





كد ماوس



کد آهنگ


Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
 
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
❤☠قصرطلایی☠❤
IN THE NAME OF GOD
یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 11:5 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

کسی هست شانه هایش را، به من قرض بدهد، تا یک دل سیر گریه کنم؟ بدون هیچ حرف و سوال وجواب و دلداری ونصیحتی؟؟؟



یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 10:59 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

  

لبخند بزن!!!عکاس مدام این جمله را تکرار میکند اصلاًبرایش مهم نیست که در وجودت حتی یک بهانه برای شادمانی نداری



یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 12:58 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

 

 

باحاله حتما ببینید

به ادامه مطلب برو ...



ادامه مطلب ...


یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 11:42 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       
 
لهجه جالب کلاغ ها در شهرهای مختلف! (آخر خنده)
 

به ادامه مطلب برو ...



ادامه مطلب ...


شنبه 22 مهر 1391برچسب:, :: 12:54 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

 

عکس های فانتزی

در ادامه مطلب ببینید



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, :: 9:52 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

 

ياد گرفتم که عشق با تمام عظمتش دو سه ماه بيشتر زنده نيست  

ياد گرفتم که عشق يعني فاصله و فاصله يعني دو خط موازي که هيچگاه به هم نمي رسند 

ياد گرفتم در عشق هيچکس به اندازه خودت وفادار نيست 

 و  

ياد گرفتم هر چه عا شق تري ،

 

تنهاتري...



چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, :: 1:34 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

 

 

 

نقاشی های 3 بعدی زیبا



ادامه مطلب ...


دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:, :: 11:39 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

 

 



دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:, :: 11:33 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

 

    عشق یعنی ...



ادامه مطلب ...


دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:, :: 11:21 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

پرسيد به خاطر كي زنده هستي؟ با اينكه دلم مي خواست با تمام وجودم داد بزنم "بخاطر تو" بهش

 

گفتم به خاطر هيچ كس.

 

پرسيد پس به خاطر چه زنده هستي؟ با اينكه دلم فرياد ميزد "به خاطر تو"

 

با يك بغض غمگين گفتم به خاطر هيچ چيز.

 

ازش پرسيدم تو به خاطر چي زنده هستي؟ در حاليكه اشك تو چشمانش جمع شده بود

 

گفت به خاطر كسي كه به خاطر هيچ زنده است



دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:, :: 11:19 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       


فعلا خنده بسه بزار چند تا مطلب عاشقانه بزارم گریه کنید

میگن بعد هر خنده ای گریه ست

حالا گریه کنید



دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:, :: 10:40 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       


راه های جلوگیری از عاشق شدن (تصویری)

ادامه مطلب رو بزن



ادامه مطلب ...


شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 10:48 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

 


باهاتون قهلم

چلا نظل نمیدید

یه کالی میکنید اسمتونو نیالم

چون نالاحتم کلدید نمیبخشمتون

میزالم تو اون دنیا در به در دنبال من باشید که حلالتون کنم

بعد که پیدامم کلدید حلال نکنم



شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 9:54 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

 

 

پ نه پ تصویری

ادامه مطلب رو بزنید



ادامه مطلب ...


شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 8:25 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

رفتم دستشویی پارک. تا تو دستشویی نشستم از دستشویی کناری صدایی شنیدم که گفت:

سلام حالت خوبه؟

من اصلاً عادت ندارم که تو دستشویی هر کی رو که پیدا کردم شروع کنم به حرف زدن باهاش، اما نمی دونم اون روز چِم شده بود که پاسخ واقعاً خجالت آوری دادم:

حالم خیلی خیلی توپه.

بعدش اون آقاهه پرسید:

خوب چه خبر؟ چه کار می خوای بکنی؟

با خودم گفتم، این دیگه چه سؤالی بود؟ اون موقع فکرم عجیب ریخت به هم، برای همین گفتم؛

اُه من هم مثل خودت فقط داشتم از این جا رد می شدم...

وقتی سؤال بعدیشو شنیدم، دیدم که اوضاع داره یه جورایی ناجور می شه، به هر ترفندی بود خواستم سریع قضیه رو تموم کنم:

من می‌تونم بیام طرفای تو؟

آره سؤال یه کمی برام سنگین بود. با خودم فکر کردم که اگه مؤدب باشم و با حفظ احترام صحبتمون رو تموم کنم، مناسب تره، بخاطر همین بهش گفتم:

نه، الآن یه کم سرم شلوغه!

یک دفعه صدای عصبی فردی رو شنیدم که گفت:

ببین، من بعداً باهات تماس می گیرم. یه احمقی از دستشویی بغلی همش داره به همه سؤال های من جواب می ده!



شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 8:21 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

گشت امنیت اخلاقی بهمون گیر داده, میخواد ماشینو ببره پارکینگ.

دوستم با اعتماد به نفس و طلبکارانه رفته جلو به پلیسه میگه
مارو ول کن بریم، میدونی من کی ام؟ نه، میدونی من کی ام؟

پلیسه میگی کی ای؟


رفیقمون میگه: من نوکر پدرتم! مارو ول کن بریم


هیچی دیگه ولمون کرد



جمعه 14 مهر 1391برچسب:, :: 9:15 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

بنظر من آدمها دو دسته هستن:

یا از من پولدارترن که بهشون میگم مال مردم خور یا بی پول ترن که بهشون میگم گدا گشنه

یا از من سرسخت ترن که بهشون میگم کله خر یا بی خیال ترن که بهشون میگم ببو

یا از من هوشیارترن که بهشون میگم فضول یا ساده ترن که بهشون میگم هالــو

یا از من دست و دل باز ترن که بهشون میگم ولخرج یا اهل حساب و کتابن که بهشون میگم بدخور

یا از من بزرگترن که بهشون میگم گنده بگ یا کوچیکترن که بهشون میگم فسقلی

یا از من مردم دار ترن که بهشون میگم بوقلمون صفت یا رو راست ترن که بهشون میگم احمق

خدا رو شکر که بقیه ی ایرانیا مثل من فکر نمیکنن والا معلوم نیست مملکتمون به چه روزی می افتاد !



جمعه 14 مهر 1391برچسب:, :: 7:25 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

یه شخصی از خیابون رد میشده ، میبینه یه بچه اصفهانی نشسته كنار خیابون گریه میكنه.

جلو میره و میگه چی شده عزیزم ،

پسر بچه میگه سكه ۲۵ تومانی ام را گم كرده ام.

مرد میگه اینكه گریه نداره بیا این۲۵ تومانی مال تو!

باز هم به گریه كردن ادامه میده ،

مرد میپرسه دیگه چیه ؟

بچه میگه اگه اون سكه را گم نكرده بودم الان ۵۰ تومن پول داشتم .



جمعه 14 مهر 1391برچسب:, :: 1:30 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

 

در این دیار ســـربی ، یک استکان، هـوا نیســــــت

 

درد و غم و مرض هست؛ یک جرعه ی دوا نیست

 

مــعشوقه هـــای این شهر بر چهره، مــاسک دارند

 

احــــــــوال عــــــــاشقان نیز، چندی است روبِه را نیست

 

فرهـــــــــاد آسم دارد ، خسرو ســـــــــــــیاه سرفه

 

هیچ آدمی به فـــــکرِ شــــیرین بینوا نیســـــت

 

"اطفــــــــال و ســــــالمندان" در خــــانه ها اسیرند

 

ویران شود هر آنجا ، غوغـــــای بچه ها نیســــت

 

تـــــاوان دیـــــــدن تو ، سنگینتر از جریمه است

من زوجم و تو فردی ، این شهر جــــای ما نیست



جمعه 14 مهر 1391برچسب:, :: 1:29 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       


عشق روزی رهگذر می آید ومن نیستم

صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم

قصه دنیا به سر می آید من نیستم

یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند

کاری از من بلکه بر می آید ومن نیستم

خواب و بیداری خدایا بازهم سر می رسد

نامه هایم از سفر می آید و من نیستم

هرچه می رفتم به نبش کوچه او دیگر نبود

روزی آخر یک نفر می آید و من نیستم

در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میز

شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم

بعد ها اطراف جای شب نشینی های من

بوی عشق تازه تر می آید ومن نیستم

بعد ها وقتی که تنها خاطراتم مانده است
عشق روزی رهگذر می آید ومن نیستم



چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 11:6 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       



چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 9:37 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

كاش امشب عاشقی هم پا می گرفت

تشنگی هم طعم دریا می گرفت

كاش امشب كوچه های منتظر

یك سلام گرم از ما می گرفت

این سكوت تلخ . دنیای من است

كاش دستت . دست دنیا میگرفت

آسمان ابری ترین اندوه را

از دل سنگین شبها می گرفت

پنجره دلتنگ چشمی آشناست

كاش می شد عاشقی پا می گرفت



چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 10:39 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

بچه ها دیشب ساعت 3 یه کالی کلدم

چخد شما منحلفید

شوخی تلدم خواستم اذیتتون کنم

دیشب تو اینترنت چک کردم ببینم دانشگاه قبول شدم یا نه

خیلی خوشحال شدم که قبول شدم

انقد خوشحالم که نمیدونم دارم چی مینویسم چکار میکنم

بچه ها واسه موفقیتم دعا کنید



دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 1:28 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       
 

A 5 year old girl asked her brother what is love
 
 
دختر 5 ساله ای از برادرش پرسید معنی عشق چیست؟
 
 
He replied, Love is when you steal my chocolate from my school pack everyday
 
 
برادرش جواب داد : عشق یعنی تو هر روز شكلات من رو از كوله پشتی مدرسه ام بر میداری
 
 
and i still keep it in the same place
 
و من هر روز بازهم شكلاتم رو همونجا میگذارم .


دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 11:21 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

زندگی عجیبه چون ...

تا گریه نکنی کسی نوازشت نمیکنه

تا نخوای بری کسی نمیگه بمون

تا نری قدرتو کسی نمیدونه

تا نمیری کسی نمیبخشتت

تا یادی نکنی یادت نمیکنند

زندگی مثل شطرنج میمونه...

تا بلد نیستی همه بهت یاد میدن

اما تا یاد گرفتی همه دوست دارن شکستت بدن



دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 11:17 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

ایمان داشته باش که کوچکترین محبت ها از ضعیفترین حافظه ها پاک نمیشوند



دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 11:0 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

 

سیاست، هنر به دست آوردن پول از ثروتمندان و رای از فقرا به بهانه حفاظت هرکدام از این دو دسته از دیگری می باشد .

انسان بر اثر نداشتن حوصله کارش به طلاق می کشد و بر اثر نداشتن حافظه دوباره ازدواج می کند .



ادامه مطلب ...


شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 11:27 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

بچه ها واسم دعا کنین

واقعاً راست میگن کسی که همیشه شاده از همه غمگین تره

من همیشه سعی کردم خودمو پیش همه شاد نگه دارم همیشه خنده رو لبام بود چون نمیخواستم دیگرانو با مشکلم ناراحت کنم

چون میدونم همه به اندازه کافی مشکل دارن و انتظار اینو ندارن که یکی غماشو بگه که ناراحتیشونو بیشتر کنه

فقط ازتون میخوام واسه کسایی که مشکل دارن مشکلی که حل نشدنیه دعا کنید که مشکلشون حل شه

از ته دلتون دعا کنید

من مدتیه که دلشکستم 

شاید اگه بگم دلشکستم فک کنید عاشقم آره من عاشقم ولی عاشق خونوادم

عشقی که میدونم همیشه پایداره و تمومی نداره احساسی که هم تو دل من کاشته شده هم تو دل خونوادم

امیدوارم مشکل همه حل بشه



شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 4:9 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       
شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 3:52 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       


روح از هر چه ساخته شده باشد، جنس روح او و من از یك جنس است


اگر 100 سال عمر كنی، امیدوارم من 100 سال منهای یك روز زنده بمانم تا مجبور نباشم بدون تو زندگی كنم.


آرام‌باش! چه نوری است كه از آن پنجره می‌تابد؟ آنجا مشرق است و ژولیت خورشید تابان.


وقتی می‌فهمی عاشق شدی كه می‌بینی دوست نداری بخوابی، چون واقعیت شیرین‌تر از رویاهایت شده است.

 



شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 3:27 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

از عاشقی پرسیدند:چرا کور شدی؟

 

  گفت:چشمانم را دوست داشت فدایش کردم...

 

 



شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 3:16 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       
 

موسی مندلسون،فیلسوف آلمانی یهودی و پدربزرگ موسیقی‌دان برجسته فلیکس مندلسون، انسانی زشت و عجیب‌الخلقه بود. قدی بسیار كوتاه و قوزی بدشكل بر پشت داشت.

 
موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد كه دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت. موسی در كمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیكل از شكل افتاده او منزجر بود.

 



ادامه مطلب ...


شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 2:42 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

 



شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 9:27 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

می کوشم

غمهایم را غرق کنم

اما بی شرف ها

یاد گرفته اند شنا کنند



شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 9:23 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

          

          در زمین عشقی نیست که زمینت نزند

            آسمان را دریاب



شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 9:17 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟




ادامه مطلب ...


شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 9:15 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

توی این خانه ی بی حوصله تنها ماندم

مدتی هست که از شعر و غزل وا ماندم

روزها پشت سر هم...فصل ها... ثانیه ها

همه رفتند و من توی خودم جا ماندم

شعله در شعله زد و بال و پر شعرم سوخت

آسمان سوخت و من در شب صحرا ماندم

مثل یک عابر بی حوصله در کوچه ی گیج

توی چرخیدن بی حاصل دنیا... ماندم

ماهی تنگ بلورم هوس ماندن نیست

سالها رد شد و در حسرت دریا ماندم

گفته بودم که اگر ... باز اگر... خواهم رفت

گفته بودم که بدون تو نه... اما ماندم

زندگی فرصت خوبی است اگر عشق... اگر...

زندگی طی شد و من پشت اگرها... ماندم



شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 1:29 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

زن نصف شب از خواب بیدار می‌‌شود و می‌‌بیند که شوهرش در رختخواب نیست،

لباسش را می‌‌پوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین می‌‌رود، شوهرش در آشپزخانه نشسته بود

در حالی‌ که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی‌ که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود…



ادامه مطلب ...


شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 1:24 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش توی جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است. قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم.
زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : متشکرم ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست ؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت ۱۰ برابر آن را میگیرد.
زن بعد از کمی فکر گفت : اشکال ندارد !

زن برای اولین آرزویش میخواست که زیباترین زن دنیا شود ! قورباغه اخطار داد که شما متوجه هستی که با این آرزو شوهر شما نیز جذابترین مرد دنیا می شود و تمام زنان به او جذب خواهند شد ؟ زن جواب داد : اشکالی ندارد ، من زیباترین زن جهان خواهم شد و او فقط به من نگاه میکند !و او زیباترین زن جهان شد !

برای آرزوی دوم خود ، زن میخواست که ثروتمندترین زن جهان باشد !
قورباغه گفت : این طوری شوهرت ثروتمندترین مرد جهان خواهد شد و او ۱۰ برابر از تو ثروتمندتر می شود. زن گفت اشکالی ندارد ! چون هرچه من دارم مال اوست و هرچه او دارد مال من است !!! و او ثروتمندترین زن جهان شد !

سپس قورباغه از آرزوی سوم زن سوال کرد و او جواب داد :
من دوست دارم که یک سکته قلبی خفیف بگیرم !!!



شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 1:22 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.

پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز ...

پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود!
از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود