درباره وبلاگ

سلام آجیا و داداشا و دوستای گلم به وبلاگ من خوش اومدین امیدوارم از این وب و مطالباش خوشتون بیاد بر روي يكي از کادرهاي رنگي زیر آمار وبلاگ کلیک کنید سر بزنید امیدوارم خوشتون بیاد میسی دوستتون دالم زیاد زیاد
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ❤☠قصرطلایی☠❤ و آدرس golden.palace.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 34
بازدید دیروز : 10
بازدید هفته : 122
بازدید ماه : 121
بازدید کل : 64378
تعداد مطالب : 91
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


a href="http://mci5.com/index.php?refid=48" target="_blank">ام سی آی 5، باشگاه بازاریابان ایرانی ام سی آی 5، باشگاه بازاریابان ایرانی ام سی آی 5، باشگاه بازاریابان ایرانی ام سی آی 5، باشگاه بازاریابان ایرانی

قصرطلایی





كد ماوس



کد آهنگ


Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
 
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
❤☠قصرطلایی☠❤
IN THE NAME OF GOD
شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 11:27 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

بچه ها واسم دعا کنین

واقعاً راست میگن کسی که همیشه شاده از همه غمگین تره

من همیشه سعی کردم خودمو پیش همه شاد نگه دارم همیشه خنده رو لبام بود چون نمیخواستم دیگرانو با مشکلم ناراحت کنم

چون میدونم همه به اندازه کافی مشکل دارن و انتظار اینو ندارن که یکی غماشو بگه که ناراحتیشونو بیشتر کنه

فقط ازتون میخوام واسه کسایی که مشکل دارن مشکلی که حل نشدنیه دعا کنید که مشکلشون حل شه

از ته دلتون دعا کنید

من مدتیه که دلشکستم 

شاید اگه بگم دلشکستم فک کنید عاشقم آره من عاشقم ولی عاشق خونوادم

عشقی که میدونم همیشه پایداره و تمومی نداره احساسی که هم تو دل من کاشته شده هم تو دل خونوادم

امیدوارم مشکل همه حل بشه



شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 4:9 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       
شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 3:52 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       


روح از هر چه ساخته شده باشد، جنس روح او و من از یك جنس است


اگر 100 سال عمر كنی، امیدوارم من 100 سال منهای یك روز زنده بمانم تا مجبور نباشم بدون تو زندگی كنم.


آرام‌باش! چه نوری است كه از آن پنجره می‌تابد؟ آنجا مشرق است و ژولیت خورشید تابان.


وقتی می‌فهمی عاشق شدی كه می‌بینی دوست نداری بخوابی، چون واقعیت شیرین‌تر از رویاهایت شده است.

 



شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 3:27 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

از عاشقی پرسیدند:چرا کور شدی؟

 

  گفت:چشمانم را دوست داشت فدایش کردم...

 

 



شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 3:16 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       
 

موسی مندلسون،فیلسوف آلمانی یهودی و پدربزرگ موسیقی‌دان برجسته فلیکس مندلسون، انسانی زشت و عجیب‌الخلقه بود. قدی بسیار كوتاه و قوزی بدشكل بر پشت داشت.

 
موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد كه دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت. موسی در كمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیكل از شكل افتاده او منزجر بود.

 



ادامه مطلب ...


شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 2:42 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

 



شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 9:27 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

می کوشم

غمهایم را غرق کنم

اما بی شرف ها

یاد گرفته اند شنا کنند



شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 9:23 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

          

          در زمین عشقی نیست که زمینت نزند

            آسمان را دریاب



شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 9:17 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟




ادامه مطلب ...


شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 9:15 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

توی این خانه ی بی حوصله تنها ماندم

مدتی هست که از شعر و غزل وا ماندم

روزها پشت سر هم...فصل ها... ثانیه ها

همه رفتند و من توی خودم جا ماندم

شعله در شعله زد و بال و پر شعرم سوخت

آسمان سوخت و من در شب صحرا ماندم

مثل یک عابر بی حوصله در کوچه ی گیج

توی چرخیدن بی حاصل دنیا... ماندم

ماهی تنگ بلورم هوس ماندن نیست

سالها رد شد و در حسرت دریا ماندم

گفته بودم که اگر ... باز اگر... خواهم رفت

گفته بودم که بدون تو نه... اما ماندم

زندگی فرصت خوبی است اگر عشق... اگر...

زندگی طی شد و من پشت اگرها... ماندم



شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 1:47 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       


 

همه چیز گاه اگر کمی تیره می نماید ...

باز روشن می شود زود،

تنها فراموش مکن این حقیقتی است:

بارانی باید٬ تا که رنگین کمانی برآید

و لیموهایی ترش ، تا که شربتی گوارا فراهم شود

و گاه روزهایی در زحمت،

تا که از ما، انسان هایی تواناتر بسازد؛

خورشید دوباره خواهد درخشید، خیلی زود

و تو خواهی دید ...



شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 1:43 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

پسر بچه ای وارد بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست .پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد . پسر بچه پرسید :"یک بستنی میوه ای چند است؟"پیشخدمت پاسخ داد :"50 سنت ".پسر بچه دستش را در جیبش برد و شروع به شمردن کرد. بعد پرسید :"یک بستنی ساده چند است؟"

در همین حال ،تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند و پیشخدمت با اعصبانیت پاسخ داد :"35 سنت"

پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت "لطفا یک بستنی ساده"

پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت پسرک نیز پس از خوردن بستنی پول را به صندق پرداخت و رفت.وقتی پیشخدمت بازگشت از آنچه دید شوکه شد . آنجا در کنار ظرف خالی بستنی ، 2سکه 5سنتی و 5سکه 1سنتی گذاشته شده بود برای انعام پیشخدمت!!!!!!!!



شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 1:29 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

زن نصف شب از خواب بیدار می‌‌شود و می‌‌بیند که شوهرش در رختخواب نیست،

لباسش را می‌‌پوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین می‌‌رود، شوهرش در آشپزخانه نشسته بود

در حالی‌ که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی‌ که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود…



ادامه مطلب ...


شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 1:24 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود ,,

ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و ...



ادامه مطلب ...


شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 1:24 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش توی جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است. قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم.
زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : متشکرم ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست ؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت ۱۰ برابر آن را میگیرد.
زن بعد از کمی فکر گفت : اشکال ندارد !

زن برای اولین آرزویش میخواست که زیباترین زن دنیا شود ! قورباغه اخطار داد که شما متوجه هستی که با این آرزو شوهر شما نیز جذابترین مرد دنیا می شود و تمام زنان به او جذب خواهند شد ؟ زن جواب داد : اشکالی ندارد ، من زیباترین زن جهان خواهم شد و او فقط به من نگاه میکند !و او زیباترین زن جهان شد !

برای آرزوی دوم خود ، زن میخواست که ثروتمندترین زن جهان باشد !
قورباغه گفت : این طوری شوهرت ثروتمندترین مرد جهان خواهد شد و او ۱۰ برابر از تو ثروتمندتر می شود. زن گفت اشکالی ندارد ! چون هرچه من دارم مال اوست و هرچه او دارد مال من است !!! و او ثروتمندترین زن جهان شد !

سپس قورباغه از آرزوی سوم زن سوال کرد و او جواب داد :
من دوست دارم که یک سکته قلبی خفیف بگیرم !!!