درباره وبلاگ

سلام آجیا و داداشا و دوستای گلم به وبلاگ من خوش اومدین امیدوارم از این وب و مطالباش خوشتون بیاد بر روي يكي از کادرهاي رنگي زیر آمار وبلاگ کلیک کنید سر بزنید امیدوارم خوشتون بیاد میسی دوستتون دالم زیاد زیاد
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ❤☠قصرطلایی☠❤ و آدرس golden.palace.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 10
بازدید هفته : 114
بازدید ماه : 113
بازدید کل : 64370
تعداد مطالب : 91
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


a href="http://mci5.com/index.php?refid=48" target="_blank">ام سی آی 5، باشگاه بازاریابان ایرانی ام سی آی 5، باشگاه بازاریابان ایرانی ام سی آی 5، باشگاه بازاریابان ایرانی ام سی آی 5، باشگاه بازاریابان ایرانی

قصرطلایی





كد ماوس



کد آهنگ


Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
 
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
❤☠قصرطلایی☠❤
IN THE NAME OF GOD
شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 10:48 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

 


باهاتون قهلم

چلا نظل نمیدید

یه کالی میکنید اسمتونو نیالم

چون نالاحتم کلدید نمیبخشمتون

میزالم تو اون دنیا در به در دنبال من باشید که حلالتون کنم

بعد که پیدامم کلدید حلال نکنم



شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 9:54 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

 

 

پ نه پ تصویری

ادامه مطلب رو بزنید



ادامه مطلب ...


شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 8:25 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

رفتم دستشویی پارک. تا تو دستشویی نشستم از دستشویی کناری صدایی شنیدم که گفت:

سلام حالت خوبه؟

من اصلاً عادت ندارم که تو دستشویی هر کی رو که پیدا کردم شروع کنم به حرف زدن باهاش، اما نمی دونم اون روز چِم شده بود که پاسخ واقعاً خجالت آوری دادم:

حالم خیلی خیلی توپه.

بعدش اون آقاهه پرسید:

خوب چه خبر؟ چه کار می خوای بکنی؟

با خودم گفتم، این دیگه چه سؤالی بود؟ اون موقع فکرم عجیب ریخت به هم، برای همین گفتم؛

اُه من هم مثل خودت فقط داشتم از این جا رد می شدم...

وقتی سؤال بعدیشو شنیدم، دیدم که اوضاع داره یه جورایی ناجور می شه، به هر ترفندی بود خواستم سریع قضیه رو تموم کنم:

من می‌تونم بیام طرفای تو؟

آره سؤال یه کمی برام سنگین بود. با خودم فکر کردم که اگه مؤدب باشم و با حفظ احترام صحبتمون رو تموم کنم، مناسب تره، بخاطر همین بهش گفتم:

نه، الآن یه کم سرم شلوغه!

یک دفعه صدای عصبی فردی رو شنیدم که گفت:

ببین، من بعداً باهات تماس می گیرم. یه احمقی از دستشویی بغلی همش داره به همه سؤال های من جواب می ده!



شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 8:21 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

گشت امنیت اخلاقی بهمون گیر داده, میخواد ماشینو ببره پارکینگ.

دوستم با اعتماد به نفس و طلبکارانه رفته جلو به پلیسه میگه
مارو ول کن بریم، میدونی من کی ام؟ نه، میدونی من کی ام؟

پلیسه میگی کی ای؟


رفیقمون میگه: من نوکر پدرتم! مارو ول کن بریم


هیچی دیگه ولمون کرد



جمعه 14 مهر 1391برچسب:, :: 9:15 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

بنظر من آدمها دو دسته هستن:

یا از من پولدارترن که بهشون میگم مال مردم خور یا بی پول ترن که بهشون میگم گدا گشنه

یا از من سرسخت ترن که بهشون میگم کله خر یا بی خیال ترن که بهشون میگم ببو

یا از من هوشیارترن که بهشون میگم فضول یا ساده ترن که بهشون میگم هالــو

یا از من دست و دل باز ترن که بهشون میگم ولخرج یا اهل حساب و کتابن که بهشون میگم بدخور

یا از من بزرگترن که بهشون میگم گنده بگ یا کوچیکترن که بهشون میگم فسقلی

یا از من مردم دار ترن که بهشون میگم بوقلمون صفت یا رو راست ترن که بهشون میگم احمق

خدا رو شکر که بقیه ی ایرانیا مثل من فکر نمیکنن والا معلوم نیست مملکتمون به چه روزی می افتاد !



جمعه 14 مهر 1391برچسب:, :: 7:25 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

یه شخصی از خیابون رد میشده ، میبینه یه بچه اصفهانی نشسته كنار خیابون گریه میكنه.

جلو میره و میگه چی شده عزیزم ،

پسر بچه میگه سكه ۲۵ تومانی ام را گم كرده ام.

مرد میگه اینكه گریه نداره بیا این۲۵ تومانی مال تو!

باز هم به گریه كردن ادامه میده ،

مرد میپرسه دیگه چیه ؟

بچه میگه اگه اون سكه را گم نكرده بودم الان ۵۰ تومن پول داشتم .



جمعه 14 مهر 1391برچسب:, :: 1:30 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

 

در این دیار ســـربی ، یک استکان، هـوا نیســــــت

 

درد و غم و مرض هست؛ یک جرعه ی دوا نیست

 

مــعشوقه هـــای این شهر بر چهره، مــاسک دارند

 

احــــــــوال عــــــــاشقان نیز، چندی است روبِه را نیست

 

فرهـــــــــاد آسم دارد ، خسرو ســـــــــــــیاه سرفه

 

هیچ آدمی به فـــــکرِ شــــیرین بینوا نیســـــت

 

"اطفــــــــال و ســــــالمندان" در خــــانه ها اسیرند

 

ویران شود هر آنجا ، غوغـــــای بچه ها نیســــت

 

تـــــاوان دیـــــــدن تو ، سنگینتر از جریمه است

من زوجم و تو فردی ، این شهر جــــای ما نیست



جمعه 14 مهر 1391برچسب:, :: 1:29 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       


عشق روزی رهگذر می آید ومن نیستم

صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم

قصه دنیا به سر می آید من نیستم

یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند

کاری از من بلکه بر می آید ومن نیستم

خواب و بیداری خدایا بازهم سر می رسد

نامه هایم از سفر می آید و من نیستم

هرچه می رفتم به نبش کوچه او دیگر نبود

روزی آخر یک نفر می آید و من نیستم

در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میز

شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم

بعد ها اطراف جای شب نشینی های من

بوی عشق تازه تر می آید ومن نیستم

بعد ها وقتی که تنها خاطراتم مانده است
عشق روزی رهگذر می آید ومن نیستم



چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 11:6 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       



چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 9:37 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

كاش امشب عاشقی هم پا می گرفت

تشنگی هم طعم دریا می گرفت

كاش امشب كوچه های منتظر

یك سلام گرم از ما می گرفت

این سكوت تلخ . دنیای من است

كاش دستت . دست دنیا میگرفت

آسمان ابری ترین اندوه را

از دل سنگین شبها می گرفت

پنجره دلتنگ چشمی آشناست

كاش می شد عاشقی پا می گرفت



چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 10:39 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

بچه ها دیشب ساعت 3 یه کالی کلدم

چخد شما منحلفید

شوخی تلدم خواستم اذیتتون کنم

دیشب تو اینترنت چک کردم ببینم دانشگاه قبول شدم یا نه

خیلی خوشحال شدم که قبول شدم

انقد خوشحالم که نمیدونم دارم چی مینویسم چکار میکنم

بچه ها واسه موفقیتم دعا کنید



دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 1:28 بعد از ظهر ::  نويسنده : mahsay       
 

A 5 year old girl asked her brother what is love
 
 
دختر 5 ساله ای از برادرش پرسید معنی عشق چیست؟
 
 
He replied, Love is when you steal my chocolate from my school pack everyday
 
 
برادرش جواب داد : عشق یعنی تو هر روز شكلات من رو از كوله پشتی مدرسه ام بر میداری
 
 
and i still keep it in the same place
 
و من هر روز بازهم شكلاتم رو همونجا میگذارم .


دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 11:21 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

زندگی عجیبه چون ...

تا گریه نکنی کسی نوازشت نمیکنه

تا نخوای بری کسی نمیگه بمون

تا نری قدرتو کسی نمیدونه

تا نمیری کسی نمیبخشتت

تا یادی نکنی یادت نمیکنند

زندگی مثل شطرنج میمونه...

تا بلد نیستی همه بهت یاد میدن

اما تا یاد گرفتی همه دوست دارن شکستت بدن



دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 11:17 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

ایمان داشته باش که کوچکترین محبت ها از ضعیفترین حافظه ها پاک نمیشوند



دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 11:0 قبل از ظهر ::  نويسنده : mahsay       

 

سیاست، هنر به دست آوردن پول از ثروتمندان و رای از فقرا به بهانه حفاظت هرکدام از این دو دسته از دیگری می باشد .

انسان بر اثر نداشتن حوصله کارش به طلاق می کشد و بر اثر نداشتن حافظه دوباره ازدواج می کند .



ادامه مطلب ...