آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
❤☠قصرطلایی☠❤
IN THE NAME OF GOD
دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, :: 6:29 بعد از ظهر :: نويسنده : mahsay
آقا موشه عاشق جمع کردن قوطی کبریت بود. هر وقت یک قوطی کبریت خالی می دید، فوری آن را بر می داشت و به لانه اش می برد؛ ولی خانم موشه اصلاً از این کار خوشش نمی آمد و مدام به او غر می زد. بالاخره یک روز با عصبانیت به آقا موشه گفت: «چقدر قوطی کبریت جمع می کنی؟! اینها که هیچ استفاده ای ندارد. تو باید همین امروز همه را دور بیندازی. من دیگر نمی توانم از بین این همه قوطی کبریت درست راه بروم.»
ادامه مطلب ... دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, :: 6:27 بعد از ظهر :: نويسنده : mahsay
میخوام یه چند تا شعر و داستان کودکانه بنبیسم باسه بچه ها دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, :: 6:10 بعد از ظهر :: نويسنده : mahsay
سلام بچه ها ببفشید چند لوزه نیومدم مشکل داشتم دلم باستون تنگ شده بود امیدوارم تا اینجا از مطالبی که گذاشتم خوشتون اومده باشه امیدوارم از مطالب بعدی هم خوشتون بیاد
یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 11:5 بعد از ظهر :: نويسنده : mahsay
کسی هست شانه هایش را، به من قرض بدهد، تا یک دل سیر گریه کنم؟ بدون هیچ حرف و سوال وجواب و دلداری ونصیحتی؟؟؟ یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 10:59 بعد از ظهر :: نويسنده : mahsay
لبخند بزن!!!عکاس مدام این جمله را تکرار میکند اصلاًبرایش مهم نیست که در وجودت حتی یک بهانه برای شادمانی نداری
ياد گرفتم که عشق با تمام عظمتش دو سه ماه بيشتر زنده نيست ياد گرفتم که عشق يعني فاصله و فاصله يعني دو خط موازي که هيچگاه به هم نمي رسند ياد گرفتم در عشق هيچکس به اندازه خودت وفادار نيست و ياد گرفتم هر چه عا شق تري ، تنهاتري... دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:, :: 11:21 قبل از ظهر :: نويسنده : mahsay
پرسيد به خاطر كي زنده هستي؟ با اينكه دلم مي خواست با تمام وجودم داد بزنم "بخاطر تو" بهش
گفتم به خاطر هيچ كس.
پرسيد پس به خاطر چه زنده هستي؟ با اينكه دلم فرياد ميزد "به خاطر تو"
با يك بغض غمگين گفتم به خاطر هيچ چيز.
ازش پرسيدم تو به خاطر چي زنده هستي؟ در حاليكه اشك تو چشمانش جمع شده بود
گفت به خاطر كسي كه به خاطر هيچ زنده است دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:, :: 11:19 قبل از ظهر :: نويسنده : mahsay
فعلا خنده بسه بزار چند تا مطلب عاشقانه بزارم گریه کنید میگن بعد هر خنده ای حالا گریه کنید |
|||
![]() |